1
گزارش؛

مروری بر حملات شیمیایی ارتش بعث به تاسیسات آبفای خرمشهر

  • کد خبر : 19984
  • 03 خرداد 1402 - 9:28
مروری بر حملات شیمیایی ارتش بعث به تاسیسات آبفای خرمشهر
نام سقایانی در پهنه‌ای از تاریخ ثبت شده که بی‌سلاح و بی‌دفاع و تنها با آبرسانی نسبت به سرزمینشان ادای دین کردند.

به گزارش حادثه ایلام;نام سقا که به گوش آدمی برسد گویی فرشته نجات در ذهنش نقش می بندد، فرشته‌ای که بی دریغ نجات دهنده می شود و زندگی می بخشد اما گاهی نه تنها افراد را از مرگ حتمی نجات می دهد که حتی جانی تازه به سرنوشت سرزمینی هدیه می کند.

او نیز مانند خیلی از سقاهای روزگار سرنوشتش به آب گره خورده بود و با هر سختی که بود حاضر نمیشد از این کار دست بکشد آنقدر که بی دفاع تا پای از دست دادن جانش رفت اما برای رفع عطش دیگران تلاش می کرد.

اسدالله یکی از هزاران سقای تاریخ است که حالا نامش میان خوشنامان درخشیده و حرف ها برای گفتن دارد ، پای صبحتش که بنشینی پی خواهی برد تعهد به رسالتی که بر دوشش بوده تنها یکی از درخشان ترین ستاره هایی است که در آسمان وجودش می درخشد.

او از روزهایی می گوید که ۲۹ ساله بود و علاقه ای که به سقایی داشت سبب شد سرنوشت مسیر او را به سوی اداره آبفای شهر ببرد و از او مامور قطع و وصل آب بسازد . هفت سال از شروع آشوب میگذشت اما خطر همچنان در منطقه حکم فرما بود. اسدالله هم جوانی نبود که وحشت باعث شود از زادگاهش دست بکشد ؛ بنابراین با وجود فشار و اصرار نیروها بر تخلیه خرمشهر ، در شهر ماند و از مسئولیتش شانه خالی نکرد .

نبردی بدون سلاح

شکست دشمن در یکی از عملیات های نبرد هشت ساله ، ارتش بعث را تحریک کرد با حمله شیمیایی به تاسیسات اداره به رزمنده ها و ساکنان معدودی که در شهر حضور داشتند بدون خونریزی و اسلحه هجوم ببرد و از آنجا که فهمیده بود تانکرها به صورت روزانه مامور انتقال آب از آبفا به رزمندگان هستند برای آلوده ساختن آب حریص شده بود تا جایی که در روزهای اخیر کمتر تانکری جرات می کرد اقدام به آبرسانی کند.

آنطور که او می‌گوید عراقی‌ها برای ۱۰ روز نیز موفق شدند آب را آلوده کنند، اما آلودگی اش به قدری نبود که بتواند قوای ایرانی را از کار بیندازد.

جوان دیروز خرمشهری از روز ۱۱ فروردین ۳۶ سال قبل می‌گوید که در کنار همکارانش در اداره آبفا بودند: ساعت حوالی ۱۲ ظهر بود و با چند نفر از همکارانم در طبقه زیرزمین کنار ژنراتور‌ها بودیم که نگهبان اداره هراسان نزدمان آمد و گفت: بچه‌ها بجنبید دشمن شیمیایی زده خطرناکه ها.

آن روز‌ها فراز و فرود گلوله و خمپاره‌ها در خیابان‌های شهر آنقدر ماجرا را برایمان عادی کرده بود که حرفش را باور نکردم و در حالی که شوخ طبعی ام گل کرده بود خندیدم و گفتم: شیمیایی کجا بود؟ نترس حتما باز میخوان با یه گلوله باهامون شوخی کنن دیگه، یک گلوله که اینقدر ترس نداره.

اما نگهبان بی توجه به شوخی کردنم گفت: نه باور کنید شمیایی زدن. خودم بیرون بودم حس کردم.

دل را به دریا زدم و به همراه همکارانم به حیاط اداره رفتیم و واقعیت را به چشم دیدم بعضی از بچه‌ها در محوطه و بدون دفاع به زمین افتاده بودند. متوجه شدم قضیه جدی است طولی نکشید که بوی گاز خردل همه جا پیچید و میهمان مجاری تنفسی دوستانم شد.

مقدمه یک خواب

او می‌گوید: به توصیه یکی از همکارانم به طبقه سوم اداره رفتیم جایی که حمام در آن تعبیه شده بود تا پس از حمله‌های شیمیایی احتمالی دوشی بگیریم و بتوانیم تا حدی اثراتش را از بدنمان پاک کنیم، اما وقتی به آنجا رسیدیم آب قطع شده بود.

آقای معمارباشی که غرق در خاطرات سال ۱۳۶۶ شده از لحظاتی می‌گوید که نیرویش در حال تحلیل بود: خواستم به پشت بام بروم، اما هم مسلح نبودم که با دشمن مبارزه کنم و هم ترسیدم آنجا بیهوش شوم و کسی نتواند پیدایم کند به ناچار به زیر زمین برگشتم در راه رسیدن به آنجا همکارانم را پخش بر زمین دیدم، دیدن آن وضعیت برایم سخت بود، اما نای ماندن هم نداشتم سوی چشمانم هر لحظه کم و کمتر میشد.

این جانباز بی دفاع می‌گوید: دیگر هیچ چیز را نمی‌دیدم ترسیدم زیر دوش بروم و هیچ کس متوجه حضورم در آنجا نشود در حالی که سرفه‌ها امانم را بریده بود به بیرون از حمام رفتم یکی از نیرو‌های امدادی که تازه به آنجا رسیده بود ماسکی را به همراه داشت و گفت: چشم هایت را ببند و زیر این ماسک آرام نفس بکش.

حاج اسدالله می‌گوید: دیگر متوجه هیچ چیزی نشدم و به خوابی عمیق رفتم، اما بعد‌ها از دوستانم شنیدم که حتی اعزامم  به بیمارستان اهواز هم چاره ساز بیهوشی ام نبوده و در نهایت پس از انتقالم به یکی از بیمارستان‌های تهران، چند روز بعد در پایتخت به هوش آمدم.

او که حالا جانباز شیمیایی است و حادثه آن روز ناگوار بر تنفسش اثری مخرب داشته می‌گوید: به صورت مداوم برای کنترل بیماری ام به پزشک مراجعه میکنم، اما در هیچ نهادی خود را جانباز معرفی نکردم.

اقدامی به وسعت یک درس

شاید اسدالله معمارباشی این جانباز شیمیایی دفاع مقدس به عمد، خود و حتی فرزندانش که با وجود تحصیلات دانشگاهی و سنی بالای ۲۵ سال بیکار مانده اند را از حمایت‌های ویژه‌ای که می‌توانست سهمشان باشد محروم کرده که درسی بزرگ به مسئولان و جوانان بدهد درسی که تعهد به مسئولیت، خدمت جهادی و بدون چشمداشت کوچکترین سرفصل‌های آن به شمار بیاید.

مکی یازع یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس نیز  حمله شیمیایی به تاسیسات آبفای خرمشهر را تنها یکی از جنایت‌های ارتش بعث می‌خواند و می‌گوید: حملات شیمیایی ارتش بعث فقط به تاسیسات این اداره ختم نمی‌شود و شدت آن‌ها در سال ۱۳۶۳ و ۱۳۶۴ در آبادان و خرمشهر به اوج خود رسید و باعث آلودگی کامل رودخانه‌های کارون و بهمنشیر شد و تا مدت‌ها بعد از آن امکان استفاده از آب این ۲ تامین کننده بزرگ آب شرب آبادان و خرمشهر برای رزمنده‌ها وجود نداشت و آب مورد نیاز آن‌ها با تانکر از اهواز راهی جبهه‌ی نبرد می‌شد.

 

حمله‌ی شیمیایی عراقی‌ها به تاسیسات آبفای خرمشهر در سال ۶۶ پس از عملیات کربلای ۸ صورت گرفت که طبق اعلام روابط عمومی این اداره منجر به شهادت ۱۴ نفر از پرسنل این اداره شد و سایر کارمندان حاضر نیز مصدوم شدند.

امثال حاج اسدالله با وضعیت مشابه او در کشورمان کم نیستند، اما باید به خاطر داشت که تنها وفاداری و گذشت این رزمندگان چهار دهه قبل بود که سرانجام خرمشهر را در سوم خرداد سال ۱۳۶۱ از چنگال ارتش صدام آزاد کرد و دشمن را به خارج از خاک وطن راند.

گزارش از لیلا احمدی

انتهای پیام/س

لینک کوتاه : http://hadeseilam.ir/?p=19984

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.